بسمه تعالی
سخنرانی حضرت آیت الله قرهی (مد ظلّه العالی)
شب هفتم محرم الحرام
1443
تاریخ) 1400/5/24(
در مرقومه ذیل مشروح بیانات نورانی معظم له ،
برای علاقمندان به رشته تحریر در آمده است:
فقط حجج الهی، بواطن و حقایق مطالب
را می دانند
عرض کردیم خیلی ها ظواهر را می بینند،
همانطور که الان هم ما بعضی مواقع ظواهر افراد را می بینیم. یکی از خصایص حجج الهی،
آن ها که حجت خدا هستند و اولیاء الهی، این است که بواطن رو می بینند، مثل قرآن که
بارها در تفسیر قرآن از خود حضرات معصومین عرض کردیم که برای قرآن گاهی 7 ظاهر و گاهی 70 ظاهر گفته
اند و گاهی 70 باطن و حتّی گاهی 7000 باطن هم در بعضی از روایات تبیین شده است. قرآن
اینگونه است و ما از این بواطن خبر نداریم. حجت خدا همه ی این مطالب را می داند، بواطن
قضیه را می داند و حرکت را می داند.
اما آن ها که ظاهر بین هستند، طبیعی
است ادراک ندارند و تمام آن چیزی که نتیجه می گیرند از جورچین هایی است که کنار هم
می گذارند. جور چین ها ظواهر را به آن ها نشان می دهد و البته و صد البته که آن ها
هم مأمور به همین ظاهرند؛ چون به ما این را گفته اند که شما مأمور به ظاهر هستید
ولی آن کسی که باطن را می داند حجت خداست، امام معصوم است.
اتفاقا یکی از ادله ای که می آوریم
اینکه، چرا امام باید معصوم باشد همین است. چون او حقایق مطالب و مسائل را می داند
ولی ما نمی دانیم، ما غافلیم. ما گاهی حتّی ظواهر را هم خوب درک نمی کنیم چه برسد
به اینکه بواطن قضیه را بدانیم.
اتمام حجّت ابی عبدالله به ناصحین
بیان شد وقتی حضرت کند به سمت مکه حرکت
می کردند، ملاقات هایی داشتند. دقت کنید در این ملاقات ها چه چیزی را می بینید، همین
مطالب و مسائل به یک نکته مربوط می شود و آن
این که افراد، ظاهر را می بینند و باطن را متوجه نیستند، ادراک به باطن ندارند و
لذا مسائل را نمی فهمند.
در این نکته ها تامل کنید. موقعی
که به ابن عباس از طرف یزید بن معاویه لعنه الله علیهما نامه داده می شود، ابن
عباس ظاهر بین است و ادراکی نسبت به حقایق ندارد؛ چون معصوم نیست.
در کتاب تاریخ الدمشقیهی ابن عساکر
که از کتب اهل سنت است و همچنین کتاب طبقات الکبری که این هم برای اهل جماعت و به
تعبیری اهل سنت است، آمده که ابن عباس یک
جواب کوتاهی هم به یزید داده است. دقت کنید، عبدالله بن عباس در جواب یزید نوشت:
امیدوارم که خروج ابی عبدالله الحسین به خاطر کاری نباشد که ناخوشایند تو است و تو
را کراهت دارد. من هم آنچه که از دستم بر
می آید این است که از نصیحت به او کوتاهی نمی کنم و طبق آنچه خداوند به وسیله آن
ایجاد الفت می کند و آشوب فتنه را می خواباند به پیش می روم و آشوب فتنه را خاموش
می کنم.
در «الفتوح» راجع به دیدار عبدالله
بن عباس و عبدالله بن عمر با ابی عبدالله (علیه صلاة و السلام) نکاتی را بیان می
کنند که جالب است. می گویند که هر دو مقیم مکه بودند. وقتی که ابی عبدالله می آمدند،
ابن عباس و همچنین عبدالله بن عمر به خدمت حضرت مشرف می شدند و استقبال می کردند.
در آن ملاقات آخر موقعی که حضرت در مکه بودند، هر دو با هم خدمت حضرت آمدند. «فَقالَ
لَهُ ابنُ عُمَرَ : أبا عَبدِ اللّهِ رَحِمَکَ اللّهُ ، اِتَّقِ اللّهَ الَّذی إلَیهِ
مَعادُکَ». تبیین خیلی عجیبی است. وقتی کسی مقام امام را نشناسد همین می شود.
ابن عمر می گوید: ای اباعبدالله
رحمت خدا بر تو باشد. به خاطر خدایی که می دانی بازگشت همه به سوی اوست، از این
کار پرهیز کن و بیرون بیا. « فَقَد عَرَفتَ مِن عَداوَهِ أهلِ هذَا البَیتِ لَکُم».
تو عداوت این ها (یعنی بنی امیه) را می دانی. این ها انسان های پلیدی هستند. «
وقَد وَلِیَ النّاسَ هذَا الرُّجُلُ یَزیدُ بنُ مُعاوِیَهَ». مردم او را ولی خود
گرفته اند. دیگر او خلیفه مسلمین شده است و کاری نمی توان کرد. «ولَستُ آمَنُ أن یَمیلَ
النّاسُ إلَیهِ لِمَکانِ هذِهِ الصَّفراءِ وَالبَیضاءِ». «صفراء و البیضاء» یعنی
زرد و سفید. منظور طلا و نقره است. یعنی سکه های طلا و نقره، میل این مردم را به
سمت او کشیده است. « فَیَقتُلونَکَ» و تو را می کشند. «ویَهلِکُ فیکَ بَشَرٌ کَثیرٌ».
این ها با شر زیادی که دارند تو را می کشند. « فَإِنّی قَد سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ
صلی الله علیه و آله وهُوَ یَقولُ : «حُسَینٌ مَقتولٌ ، ولَئِن قَتَلوهُ وخَذَلوهُ
ولَن یَنصُروهُ ، لَیَخذُلُهُمُ اللّهُ إلی یَومِ القِیامَهِ».
جالب است که ابن عمر این را می
شنود و او اولین کسی بود که رفت و بیعت کرد. گفت: من از جد گرامی تان شنیدم که
فرمودند حسین کشته می شود و کسانی که او را می کشند و او را به ظاهر ذلیل می کنند
و یاری نمی کنند، خدا آن ها را در روز قیامت ذلیل می کند. « وأنَا اُشیرُ عَلَیکَ
أن تَدخُلَ فی صُلحِ ما دَخَلَ فیهِ النّاسُ». من دارم به تو مشورت می دهم تا در
این صلح داخل شوی تا یک آرامشی بوجود آید. « وَاصبِر کَما صَبَرتَ لِمُعاوِیَهَ
مِن قَبلُ». و صبر کن همانطور که بر معاویه صبر کردی. « فَلَعَلَّ اللّهَ أن یَحکُمَ
بَینَکَ وبَینَ القَومِ الظّالِمینَ». و خدا بین تو و این ظالمین حکم می کند. یعنی
بالاخره یک روزی درست می شود.
حضرت یک اشاره ای کرد و به یک سبک
خاصی فرمود: « أنَا اُبایِعُ یَزیدَ؟!!». نه امیرالمؤمنین می خواست با معاویه بیعت
کند و نه امام حسن مجتبی می خواست. جنگ شد. آن دو بزرگوار هم با معاویه جنگ کردند.
منتهی با صلح های تحمیلی و امام حسن مجتبی هم که می دانید دید که دیگر یاری نیست و
الّا نمی خواست صلح بکند. تصور آن ها هم همین بود که حضرت بجنگد. می گفتند حسن بن
علی جنگجوی قهاری است. در جنگ ها دیده بودند. و امیرالمومنین به محمد حنفیه سفارش
کرده بود که مواظبش باشید. می رفت به دل دشمن، به دل لشگر و آن ها را قلع و قمع می
کرد. اینجور نیست که تصور کنیم مثلا طبق گفته بعضی ها امام حسن صلح دوست بود. یا
مثل بعضی ها که می گویند این سید مثل جدش تند و جوشی است و آن یکی سید مثل جدش
آرام است. خیر. اگر امام حسن (علیه الصلاة و السلام) نسبت به دشمن تندتر از ابی
عبدالله (علیه الصلاة و السلام) نبود، کمتر هم نبود. این یک قاعده است. منتهی حضرت
دید کسی نیست. بعد آن ها مخصوصا می خواهند که امام حسن (علیه الصلاة و السلام) صلح
را نپذیرد، چون گفتند آقا یک ورقه سفید دست شماست، هر چه شما بگویید، ما اصلا چیزی
نمی گوییم. معمولا در مبحث صلح نامه ها دو طرف می نشینند و صحبت می کنند. اما این
بار معاویه یک ورقه سفید داده است و می گوید هرچه شما بگویید ما می پذیریم. اگر
حضرت نپذیرد، فردا در تاریخ می نویسند که صلح را نخواست و خواست تمام شیعیان را
قلع و قمع بکند. یعنی این یکی از جاهایی است که خدای متعال به محبین اهل بیت و
تشیع عنایت کرده است.
اما
ببینید حضرت در اینجا چه می فرمایند: «أنَا اُبایِعُ یَزیدَ وأدخُلُ فی صُلحِهِ !
وقَد قالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله فیهِ وفی أبیهِ ما قالَ؟!» پیامبر راجع به
او و پدرش چه گفته است؟ عبدالله بن عمر، تو می گویی من با این بیعت کنم؟! «فَقالَ
ابنُ عَبّاسٍ : صَدَقتَ أبا عَبدِ اللّهِ ! قالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله فی
حَیاتِهِ : «ما لی ولِیَزیدَ ؟ لا بارَکَ اللّهُ فی یَزیدَ ! وإنَّهُ یَقتُلُ
وَلَدِی ووَلَدَ ابنَتِیَ الحُسَینَ ، وَالَّذی نَفسی بِیَدِهِ ، لا یُقتَلُ وَلَدی
بَینَ ظَهرانَی قَومٍ فَلا یَمنَعونَهُ ، إلّا خالَفَ اللّهُ بَینَ قُلوبِهِم
وألسِنَتِهِم» ابن عباس گفت بله شما درست می گویید. من خودم شنیده ام که پیامبر
همان چیزی را که شما می فرمایید بیان کرد. اما اینها، اینجوری هستند. چاره ای
نیست. پیامبر فرمود: خدا هیچ وقت به یزید برکت ندهد. پسرم و فرزند دخترم حسین را
می کشد. سوگند به کسی که جانم در دست اوست فرزندم در میان قومی کشته نمی شود مگر
در قومی که از او حمایت نمی کنند. و خدا میان آن ها و دل ها و زبان هایشان اختلاف
خواهد افکند.
بعد حضرت فرمودند: حالا که تو می
گویی من این را شنیده ام، آیا با کسی مثل این بیعت کنم؟ «ثُمَّ بَکَی ابنُ عَبّاسٍ
، وبَکی مَعَهُ الحُسَینُ علیه السلام ، وقالَ : یَا بنَ عَبّاسٍ ، تَعلَمُ أنِّی
ابنُ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله؟» سپس ابن عباس گریه کرد و امام
حسین (علیه السلام) گفت آیا نمی دانی که من فرزند رسول خدا هستم؟ «فَقالَ ابنُ
عَبّاسٍ : اللّهُمَّ نَعَم» ابن عباس گفت به خدا قسم که می دانم. «نَعلَمُ
ونَعرِفُ أنَّ ما فِی الدُّنیا أحَدٌ هُوَ ابنُ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه
و آله غَیرُکَ» ما می دانیم در دنیا هیچ کسی جز شما فرزند دختر رسول خدا نیست.
«وأنَّ نَصرَکَ لَفَرضٌ عَلی هذِهِ
الاُمَّهِ ، کَفَریضَهِ الصَّلاهِ وَالزَّکاهِ الَّتی لا یُقدَرُ أن یُقبَلَ
أحَدُهُما دونَ الاُخری.» جالب است که این را ابن عساکر از اهل جماعت می نویسد که
ابن عباس بیان کرد: می دانم یاری شما بر امت فرض است مثل فرض صلاة و زکات و اگر
کسی یکی از این را انجام ندهد، آن دیگری قبول نیست. اگر کسی یاری شما را نکند
نمازش درست نیست، روزه اش درست نیست. این ها به هم وصل شده اند.
الله اکبر. خودشان هم دارند بیان
می کنند. می دانید در زیارت جامعه کبیره می خوانیم که شما هستید که باعث قبولی
نماز می شوید. « یُقْبَلُ الطَّاعَةُ الْمُفْتَرَضَةُ». حالا ابن عباس هم دارد می
گوید.
به این مذاکره ای که بین این دو و
حضرت ابی عبدالله هست دقت کنید. « قالَ الحُسَینُ علیه السلام : یَابنَ عَبّاسٍ ،
فَماتَقولُ فی قَومٍ أخرَجُوا ابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله مِن
دارِهِ وقَرارِهِ ، ومَولِدِهِ وحَرَمِ رَسولِهِ ، ومُجاوَرَهِ قَبرِهِ ومَولِدِهِ
، ومَسجِدِهِ ومَوضِعِ مُهاجَرِهِ ، فَتَرَکوهُ خائِفا مَرعوبا لا یَستَقِرُّ فی
قَرارٍ ، ولا یأوی فی مَوطِنٍ ، یُریدونَ فی ذلِکَ قَتلَهُ وسَفکَ دَمِهِ ، وهُوَ
لَم یُشرِک بِاللّهِ شَیئا ، ولَا اتَّخَذَ مِن دونِهِ وَلِیّا ، ولَم یَتَغَیَّر
عَمّا کانَ عَلَیهِ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله وَالخُلَفاءُ مِن بَعدِهِ؟»
امام حسین چقدر زیبا جواب می دهد و
به ابن عباس خطاب می کند: قومی باعث شدند فرزند دختر رسول الله از خانه اش، از
جایگاه ولادت خودش و از حرم رسول الله و مجاورت با قبر و مسجد رسول الله خارج بشود
و نتواند در آنجا قرار بگیرد؛ چون آنها اراده کرده اند او را بکشند و خون او را
بریزند. او که شریکی برای خدا قرار نداد.
او که غیر از خدا ولی و سرپرستی ندارد. و این چیزی است که در آن تغییری نیست و
آنها می خواهند او را بکشند.
وقتی ابن عباس این را شنید تایید
کرد و گفت: «فَقالَ ابنُ عَبّاسٍ : ما أقولُ فیهِم إلّا أَنَّهُمْ کَفَرُواْ
بِاللَّهِ وَبِرَسُولِهِ وَلَا یَأْتُونَ الصَّلَوهَ إِلَا وَهُمْ کُسَالَی. یُرَاءُونَ
النَّاسَ وَلَا یَذْکُرُونَ اللَّهَ إِلَا قَلِیلاً مُّذَبْذَبِینَ بَیْنَ ذَلِکَ
لَا إِلَی هَؤُلَاءِ وَلَا إِلَی هَؤُلَاءِ وَمَن یُضْلِلِ اللَّهُ فَلَن تَجِدَ
لَهُ سَبِیلاً وعَلی مِثلِ هؤُلاءِ تَنزِلُ البَطشَهُ الکُبری . وأمّا أنتَ یَا
بنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، فَإِنَّکَ رَأسُ الفَخارِ بِرَسولِ
اللّهِ صلی الله علیه و آله ، وَابنُ نَظیرَهِ البَتولِ، فَلا تَظُنَّ یَا بنَ
بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله أنَّ اللّهَ غافِلٌ عَمّا یَعمَلُ
الظّالِمونَ ، وأنَا أشهَدُ أنَّ مَن رَغِبَ عَن مُجاوَرَتِکَ ، وطَمِعَ فی مُحارَبَتِکَ
ومُحارَبَهِ نَبِیِّکَ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله ، فَما لَهُ مِن خَلاقٍ». دقت
کنید که خود ابن عباس چقدر جالب دارد تبیین می کند. می گوید: می دانم که آنها کافر
به خدا و رسول خدا هستند. آنها منافق هستند و در نمازشان کسالت دارند. یک بار این
طرف هستند و یک بار آن طرف، خداوند در سوره نساء آیه 143 می فرماید: آنها که به
رسولش کافر شده اند بسوی نماز نمی روند و برای مردم ریا می کنند، آنها مذبذبین بین
ذلک هستند. اینها کسانی هستند که در میان ایمان و کفر حیرانند «مذبذبین بین ذلک»
حب به دنیا آنها را گرفته است. دنیا پرستند. نمی دانند چه کنند، سرگردانند گاهی اینطرفند
و گاهی آنطرف و خدا کسی را که گمراه کند دیگر راهی ندارد؛ چون به دنیا چسبیده اند.
ما در تفسیر عرض کرده ایم خدا هیچکس
را گمراه نمی کند، عامل گمراهی خود انسان است و دلایلش را بیان کردیم. علی ای حال
بیان می کند: اما تو فرزند دختر رسول الله هستی، آن ها ظالمند، آن کسی که به تو
ظلم کند غافل است. من و هرکس که از مجاورت با تو روی گردان شود و به جنگ با تو و
جنگ با پیامبر طمع بورزد، او را بهره ای نخواهد بود.
امام حسین فرمود: «صدق والله» به خدا
راست گفتی. وقتی ابن عباس دید حضرت اینطور می فرمایند، آمادگی خودش را برای یاری بیان
کرد.
متأسفانه گاهی ما یک عده را دوست
داریم، قبول هم داریم، اما یک مقداری، هم حب به دنیا، هم انانیت (من بودن) کسی
بخواهد خودش را مطرح کند، این دو انسان را گرفتار می کند. گاهی انسان فکر می کند
من سنم بالاتر است چرا باید از این پیروی کنم. الان را نبینیم کسانی که هم سن ما
هستند می دانند. جوانان عزیز آن موقع نبودند و نمی دانند آن زمانی که امام المسلمین
( مد ظله)به عنوان رهبر انتخاب شده، حتی بعضی خاطرتان هست می گفتند حجت الاسلام یک
روزه شد آیت الله. طعنه می زدند. بعضی خودشان را از لحاظ سنی بزرگتر می دانستند،
احساس می کردند آنها باید رهبر شوند. حتی بعضی که از سران قوا بودند، جور دیگری مجلس
خبرگان آمده بودند، تصور می شد که آنها می
خواهند رهبر شوند، یا نهایتا گفته بودند شورای رهبری.
پس خیلی مهم است گاهی احساس من
بودن، من بزرگترم، من خودم می دانم، صاحب رأیم این ها هست. شما فکر نکنید که الان
من و شما می گوییم حجت خدا، آن زمان هم می دانستند، اما نه به این سبک.
بارها عرض کردم کسی که کنار حضرت
امام رضا (علیه الصلوه و السلام) است، مثل اباصلت وقتی می بیند حضرت به زبان های
مختلف دارد مسائل را بیان می کند، تعجب می کند، می گوید: شما این زبان ها را از
کجا یاد گرفتید؟ حجت خداست، اگر ترکی، رومی، هندی، انگلیسی یا هر زبان دیگری صحبت
کنند، حجت خداست و میداند. البته آن ها یک مواقعی بروز می دادند، این هم نکته ای است
که در بحث علم امامت که بحث مفصلی است، بیان شده. به موقع بروز می دادند، نه اینکه
دائم بخواهند. کما اینکه انبیاء هم دائم معجزه انجام نمی دادند. فقط تنها کسی که
از انبیا عظام خیلی معجزه انجام داد، حضرت موسی کلیم بود که اتفاقا بعضی بیان می
کنند خود همین باعث شد که توقعشان بالا برود و دائم اعجاز بخواهند.
لذا نکته بسیار مهمی است، دقت کنید
گاهی انسان می داند، اما یک جوری بعضی مواقع با حب حقیقی جلو می آید و بعضی مواقع
بر می گردد، می گویند: نفس می آید. با این حب جلو آمده اما آنجا که نفس می آید
دوباره عقب می آید.
ببینید بعد از فرمایشات ابی
عبدالله، آن نفس ابن عباس کنار رفته و آن حب حقیقی اش، آن که می داند حضرت کیست که
خودش هم اقرار کرد چه کسی برتر از شماست و من شهادت می دهم که هیچ کسی بالاتر از
شما نیست، جلو می آید. البته بعضی می گویند ابن عباس احساسی شده است، خیر، این
احساس حقیقی می شود؛ چون حب است، وقتی نفس کنار برود، حقیقت درون انسان آشکار می
شود.
عزیزان! نفس با شهوت دو چیز است.
شهوت لحظه ایست. یک لحظه شهوت می آید، تمام می شود، امّا نفس دائمی است، اگر نفس
کشته شود، مهم است. خیلی ها بوده اند شهوت داشتند، شهوت نوشیدن شراب، شهوت دنیایی
که مثلاً با کسی باشند، بعد نفسشان را سرکوب کردند. با ابی عبدالله یا با امام
مجتبی در راه اهل بیت ورود پیدا کردند و بعد هم توبه کردند و حقیقی شدند، چه در
زمان خود حضرات، چه بعد. شما رسول ترک را می بینید برای زمان خودمان است، برای
ایران خودمان است، برای آن زمان ها نیست. خیلی های دیگر هم شما می بینید، همین
رزمنده هایی که زمان طاغوت چطور بودند یقه باز بودند و ...، یکبار یک تحولی به قولی یک روح اللهی آمد آن نفس الهی تغییر ایجاد
کرد، چون ذاتشان هم پاک بود.
لذا نفس با شهوت دو چیز است، نفس
انسان را بگیرد بیچاره می کند. حتی یک دفعه می بینید عابد می شود، امّا نفس بر او
حاکم است، این نفس بیچاره می کند. شهوت لحظه ایست، یک کسی به یک گناهی که نباید
باشد نعوذ بالله دچار می شود، یک لحظاتی است و بعد تمام می شود.
اینجا هم ابن عباس چقدر زیبا بیان
می کند، می گوید: فرزند رسول خدا فدایت بشوم، تو مرا برای خودت می خواهی و با این
نوع صحبتت از من می خواهی که یاریت کنم. به خدایی که جز پروردگار عالم نیست، من با
این شمشیرم در خدمت شما هستم. اگر آنقدر بجنگم که دو دستم از کتف هایم جدا بشوند،
به اندازه یک صدم از حق تو را ادا نکردم، حق تو خیلی بالاست، من در خدمت شما هستم،
فرمان بده و به من امر کن.
اینجا که داشت صحبت می کرد،
متاسفانه عبدالله بن عمر صحبت او را قطع کرد. حالا ان شاالله این را برای جلسه
آینده می گذاریم.
نتیجه گیری این که اولاً همانطور
که در جلسات قبل عرض کردم امام می داند، ثانیا حجّت خدا ابی عبدالله الحسین، سید و
سالار شهیدان به ناصحین خودش اتمام حجت می کنند.
یک سؤال پیش می آید که آیا نصیحت
به امام درست است که امیر المؤمنین می فرمایند به من هم نصیحت کنید؟ بله از یک جهت
خود امام می گوید. امّا اگر کسی واقعاً امام را بما هو امام بشناسد می تواند به امام نصیحت کند؟ در مثال مناقشه
نیست، مثل این که یک کسی در فیزیک استاد است، حالا یک کسی بیاید بگوید پیشنهادی
دارم. عیبی ندارد اما نصیحت فرق می کند. این ها در باب نصیحت آمدند. اگر در باب
معرفت باشد، نباید نصیحت کند، امّا امام باز اجازه می دهد که نصیحت بکنند. آن ها
ادراک به این ندارند، اگر ادراک داشتند مثل ابالفضل العباس، تا به حال شما شنیدید
که بگوید من نصیحت می کنم؟ هیج جا نداریم. یک جاهایی سکوت کرده که حضرت امر کرده
تمام شده. مثلاً آنجایی که از طرف شمر ملعون برایشان امان نامه می آید که حضرت می
فرمایند: برو ببین این ها چه می گویند. همه که به آن مقام نمی رسند، هیچ اشکالی هم
ندارد.
پس امام هم پای نصیحت می نشیند، امّا
امام بیان می کند و گاهی این حقایق در دل بعضی ها می نشیند، مگر وسواس الخناس آن
را از بین ببرد که اگر این محبت توأم با معرفت شده باشد، تأثیری ندارد.
اینجا ابن عباس محبت دارد، یک
معرفت نسبی هم دارد، می داند که شما پسر دختر رسول خدا هستید، شما افضل هستید، راس
الفخار برسول الله هستید، سیدین شباب اهل الجنه الحسن و الحسین را می
داند، همه این ها را شنیده و می داند ولی به این باور و معرفت نرسیده که این ها
امام اند، حجت خدا هستند و خلافت جزئی از امامت است. لذا در این جا وسواس الخناسی
می آید کار را خراب می کند که ان شاالله در جلسه آینده اشاره خواهم کرد.
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا
اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ
مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ
لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ
عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ
عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
التماس دعا