|
پایگاه اطلاع رسانی یاوران امام مهدی
(عج)
www.emammahdy.com
چهارشنبه 22 مرداد 1404
جلسه دوم - دهه دوم محرم الحرام ۱۴۴۷
دنیاگریزی و غلبه بر هوای نفس، شجاعت به ارمغان می آورد
هو الحق سخنرانی آیت الله قرهی(حفظه الله) جلسه دوم - دهه دوم محرم الحرام 1447
تیر 1404
دنیاگریزی و غلبه بر هوای نفس، شجاعت به ارمغان می آورد هرگاه انسان بخواهد به مقام انسانیت برسد، باید در مرحله اول بر نفس پست خود غلبه پیدا کند و از هوا و هوسها رها شود تا بتواند بنده خدا گردد. وقتی میخواهند کسی را که بر هوی و هوس خود چیره شده است توصیف کنند، فرمودهاند: «اشجعُ الناسِ» شجاعترین مردم، کسی است که بر هوسهای خود پیروز شود. هوی یعنی دلبستگی به دنیا، آنقدر که انسان وابسته شود و نتواند در مواقع ضروری در برابر دنیاپرستان بایستد. انسان تصور میکند همه امور او مربوط به دنیاست و درد همین است که با این که مرگ را هم می بیند، باز هم درگیر دنیا است. همانطور که مولی الموالی فرمودند: «اگر مرگ نبود، انسان حتی خدا را هم بنده نمیشد». انسان میبیند که به هر بهانهای میمیرد: «اِنَّکَ میِّتٌ وَ اِنَّهُم مَّیِّتُونَ» (تو میمیری و آنها هم میمیرند). هرچه برایشان مقرر شده، «لَا یُسْتَأْخَرُونَ وَ لَا ...» (نه به تأخیر میافتند و نه جلو). انسان میداند و میبیند که دیگران رفتهاند: چه کسانی که در همین مسجد نماز میخواندند و دیگر نیستند، چه همسایههایی که بودند و رفتند، چه فامیلهایی که بودند و دیگر نیستند. پس من هم خواهم رفت. چقدر در مراسم ختم شرکت کردهایم، اما مسئله این است که انسان باور کند دنیا برای ما نیست. دنیا واقعاً محل گذر است؛ حتی اگر صد سال عمر کنیم، بیشتر که عمر نمیکنیم. فرض کنید صد و بیست سال هم عمر کنیم، باز هم باید برویم. آنجا که بند کفن باز میشود، انسان میفهمد مالک هیچچیز نبوده است: «خانهدارم، مغازهدارم، دارالتجاره دارم» — میفهمد همه اینها هیچ بود، هیچ! انسان آنقدر هیچچیز ندارد که حتی وقتی میخواهند نماز میت او را بخوانند، به پسر بزرگش میگویند: «آقا، اجازه هست؟» تازه او میشود سرپرست آن مرده! عجب! هیچی نداری؛ خودت هم برای خودت نیستی. این حب به دنیا که فرمودند: «حُبُّ الدُّنیا رَأسُ کُلِّ خَطیئَه»، این یعنی هوی. شجاع کسی است که در این دنیا زندگی کند، از آن بهره ببرد، اما حتی بهرههای ظاهری و مادیاش هم برای خدا باشد. این همان اخلاص است: بنشیند برای خدا، بلند شود برای خدا، حرف بزند برای خدا، خشم کند برای خدا، بخندد برای خدا، دست نوازش بر سر زن و بچه و دوستان بکشد برای خدا، با همسایگان برای خدا رفتار کند. همه چیز باید برای خدا باشد؛ باید بوی خدایی بدهد. «صِبْغَهَ اللّهِ» - به قول قرآن، رنگ خدایی داشته باشد. همه چیزش باید خدایی باشد. حتی خوردن و آشامیدنش؛ انسان باید بخورد - مگر میشود نخورد؟ باید بخورد و بیاشامد. اما نکته اینجاست: منظور از دوری از حب دنیا این نیست که نخورد، بلکه باید بخورد تا قوی شود برای خدمت: «قَوِّ عَلی خِدْمَتِکَ جَوارِحی». «أَشْجَعُ النّاسِ مَن غَلَبَ هَواهُ» - شجاعترین انسانها کسی است که از هوی و هوس بیرون بیاید. هوی یعنی دنیا را در مواقع مهم و حساس، اصل قرار دادن. چون به دنیا چسبیده و باور ندارد که «یُحیی وَ یُمیتُ» زندهکننده و میرانده فقط خداست. متأسفانه باور نداریم که مرگ در دست ما نیست. از چه میترسیم؟ از اینکه دنیا را از دست بدهیم. اما حالا که دنیا رفتنی است، چرا نگرانیم؟ اگر قرار است برویم، به هر حال خواهیم رفت. بعد از جنگ تحمیلی، بروید بهشت زهرا را ببینید: چند جوان را میآورند که سکته کردهاند، تصادف کردهاند. در جنگ و بمباران هم کشته نشدهاند! مرگ دست دیگری است. ما بارها نماز خواندهایم، ظاهراً معتقد به خدا هستیم، اما در دل باور نداریم که همه چیز دست اوست. حتی یک برگ از درخت نمیافتد، مگر به اذن خدا. این واقعیت است. باور به حکمت الهی در امور جهان
در زلزله، گاهی دو سه روز بعد، طفلی را از زیر آوار بیرون میآورند. دیگران رفتهاند، اما آن کودک زنده است. طبق قوانین دنیوی، او که کوچکتر است، باید زودتر میمرد، اما خدا میخواهد بگوید: «من هستم!» و این ضربالمثل یا شعر را به ما میفهماند که من شیشه را در بغل سنگ نگه میدارم. از چه میترسید؟ من هستم!. تمام ترس انسان از این است که خدا را نمیبیند، باور ندارد که همه چیز از اوست. اگر او بخواهد، میشود؛ اگر نخواهد، نمیشود. در انفجار تجریش - که کلیپش را همه دیدید - بعضی ماشینها بلند شدند، بعضیها جلو رفتند. آنچه مقدر است، همان میشود. در تصادفات هم گاهی اینطور است: یک تصادف زنجیرهای، یک عده را میکشد، یک عده زخمی میشوند، یک عده سالم میمانند. حتی ماشین له میشود، اما به قول معروف، «معجزهآسا» یکی بیرون میآید بدون حتی یک خراش! خدا میخواهد بگوید: «بندگان من! من شما را خلق کردم. آیا شما خودتان را خلق کردید؟ اگر قرار بود خودتان را خلق کنید، هر کسی دوست داشت شکل دیگری باشد: قدش اینقدر باشد، چشمهایش این رنگ باشد، موهایش اینطور باشد، بینی و لبهایش این شکلی باشد. اما این من هستم که چنین کردهام.» اگر انسان بخواهد خدا را ببیند، همین است: «مَن عَرَفَ نَفسَهُ... ». انسان باید خدا را در وجود خودش ببیند. ما هیچ هستیم، خدا همه چیز است، والله ما هیچِ هیچیم - همهاش اوست. پس باید امر خود را به او تفویض کنیم: «اُفَوِّضُ اَمْرِی اِلَی اللّهِ». چرا؟ زیرا «اِنَّ اللّهَ بَصِیرٌ بِالْعِباد». ذکر افراد شجاع در میدان نبرد آیا میدانید این ذکر «اُفَوِّضُ اَمْرِی اِلَی اللّهِ» برای شجاعترین انسانها بوده که در میدان نبرد میگفتند؟ آنها میگفتند «لا حَولَ وَ لا قُوَّهَ اِلاّ بِاللّهِ» و با همین حالت به پیش میرفتند. هیچ نیرویی را جز از جانب حضرت حق نمیدانستند و به همین دلیل شجاع و دلیر بودند. در روزگار گذشته با شمشیر میجنگیدند، و در جبهههای جنگ هم این روحیه را دیدیم. فرمانده گردانی گفت: «نترسید! از چه میترسید؟ روی تیرها نوشته شده برای کیست. اگر قرار است بخورد، میخورد؛ اگر نه، نمیخورد. تمام شد. بروید جلو!» به خاطر همین جمله، آن محاصره شکسته شد و همه بلند شدند و حرکت کردند. بعضی به شهادت رسیدند و بعضی نه. اگر نگاه انسان اینگونه شود - ای عزیزانم، برادران، خواهران، فرزندان و جوانان عزیز - اگر با این دیدگاه به زندگی بنگریم، دیگر ترسی نخواهیم داشت. آن کس که اسیر هوی و هوس است و میخواهد برای دنیا زندگی کند، همان است که میترسد. به تعبیری عامیانه از سوراخ موش هم میترسد و به هر سو فرار میکند. بعضیها هنگام بمباران تهران فرار کردند. نمیخواهم بگویم کارشان نادرست بود، ولی مرگ اگر مقدر باشد، خواهد رسید. من برخی از آنها را میشناسم که در تصادف جان باختند. این طبیعی است و جای نگرانی ندارد. انسان باید محتاط باشد، ولی نترسد. حضرت «اَشْجَعُ النّاسِ...» را «مَن قَتَلَ ذَنباً» نفرمودند (کسی که گناهی را بکشد)، بلکه فرمودند: شجاعترین افراد کسی است که بر هوسهای خود غلبه کند. هوی یعنی وابستگی به این دنیا. ممکن است من ظاهراً نمازخوان باشم، اما هوی و هوس داشته باشم. هوای من ممکن است این باشد که: «نکند فردا یا پسفردا بمیرم، چه کنم؟ چه خواهد شد؟» این بسیار مهم است. فرد شجاع فقط در یک موقعیت شناخته می شود، آن هم جنگ! امام صادق(علیه السلام) در بحارالانوار (جلد نهم) میفرمایند: «ثَلاثَهٌ لا تُعْرَفُ اِلاّ فی ثَلاثَ مواطن» - سه گروه هستند که فقط در سه موقعیت شناخته میشوند. « لا یُعرَفُ الحَلیمُ إلاّ عِندَ الغَضَبِ، وَ لاَ الشُّجاعُ إلاّ عِندَ الحَربِ، وَ لا أخٌ إلاّ عِندَ الحاجَةِ». انسان بردبار را به هنگام خشم، شجـاع را بـه گاه نبرد، و برادر را به وقت نیاز. بردبار به کسی می گویند که اگر در زمان خشم، صبوری کند و خشم نکند و بردبار باشد. همه غضب میکنند اما او بردبار باشد. بالاخره کسی می خواهد او را اذیت کند و حرف هایی بزند، اما او صبوری کند، حلیم و بردبار باشد. انسان با حلم به جاهای مهمی می رسد. قرآن هم فرمود: «و الکاظمین الغیظ». دومی را خوب دقت کنید، بحثم سر دومی است، وَ لاَ الشُّجاعُ إلاّ عِندَ الحَربِ، شجاع را نمی شود شناخت، مگر موقعی که جنگ می شود. در جنگ است که معلوم می شود چه کسی شجاع است، چه کسی شجاع نیست . درست است که شاید موقع جنگ به خاطر تنگناهایی که ایجاد می شود، نیاز به صبر و حلم باشد که در مشکلات شانه خالی نکند و مواظب باشد از معرکه فرار نکند. اما اگر همین تنگناها نباشد که معلوم نمی شود چه کسی شجاع است. اگر بنا باشد همه چیز به خوبی و خوشی پیش برود و یک قطره خون هم از بینی من نیاید، معلوم است من هم نشستم و ادعا میکنم شجاع هستم. اما مهم آن است که در تنگنا و مشکلات و جراحات و گرفتاری و مصائب و دیدن شهدا بیاید صبوری کند و بگوید: نه من ایستادم، فاستقم کما امرت. قبل جنگ همه می توانند رجز بخوانند. اما مهم این است که در زمان حرب چه حالی داریم. این نیست که تصور کنید شما پیروز می شوید. امیر المومنین میفرمایند: گاهی آن ها می زدند، گاهی ما می زدیم، اما حتی اگر آنها غالب می شدند، ما اصحاب پیامبر می ایستادیم. بعد حضرت رو به سپاهش کرد و فرمود: اما شما با یک حرف عقب می رفتید، در حالی که ما ابدا یک قدم عقب برنمی گشتیم. این شجاعت است. در بحار الانوار جلد ۲۱ همین مطلب را به سبک دیگری از حضرت لقمان بیان کرده است: «لایعرف الشجاع الا فی الحرب» شجاع را نمیشود شناخت مگر موقعی که جنگ میشود. وقتی جنگ شد، معلوم است که شجاع است یا نه. ویژگی سرداران سپاه اسلام از نظر امیرالمؤمنین امیرالمؤمنین(ع) در نهجالبلاغه (نامه ۵۳) در آن عهدنامهای که معروف است و همه شنیدیم و به آن عهدنامه مالک اشتر میگوییم نیز به این مطلب پرداختند. اما واقعاً در آن تأمل کردیم؟ واقعاً خواندیم؟ واقعاً دقت کردیم به کلمهکلمهای که مولا امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب بیان فرمودند؟ خوب دقت کنید ببینید چه میفرمایند: "وَلْیَکُنْ آثَرُ رُءُوسِ جُنْدِکَ .." حضرت میفرمایند: باید آنکسانی که سرداران سپاه تو هستند، کسانی باشند که در شجاعت نمونه هستند و بعد هم کسانی که دین را یاری کردند، آنها را برجسته کنید و اعلان کنید. مثل همین شهید بزرگوار سپهبد حاج قاسم سلیمانی. دیگر اینها چیزی نیست که ما بگوییم. خود کردهای عراق گفتند - با روسای کردستان مصاحبه کردند و موجود است - : ما داشتیم از دست میرفتیم، همین که شنیدیم حاج قاسم دارد میآید، اندکی بعد داعش فرار کرد. شجاع این است: اصلاً جانش را کف دستش گرفته بود و برایش مهم نبود. مشتاق شهادت بود. چند بار تیرها از کنار او گذشت، اما میدانست هر موقع مقدر بشود، همان است. در جبهه آنطور، اینجا هم با داعش اینطور. اصلاً یک عده مانده بودند. محافظینش میگفتند: آقا مواظب باشید. میفرمود: این حرفها را نزنید، بروید کنار. در دل جنگ میرفت. همین عامل برای تشویق دیگران میشد، حتی برای تشویق خود عراقیها. ابومهدی المهندس هم همینطور بود. اینها جانشان را کف دست گرفته بودند، چون میدانستند مرگ هر موقعی که بناست بیاید، میآید. من این را چون مأمورم بگویم، میگویم. والا خدا گواه است، بدم میآید بگویم. خودم قسمت و توفیق شهادت نداشتم. تیر یک میلی متری شاهرگم خورد، از دهانم داخل رفت و از چشمم بیرون آمد. چشم راست من مصنوعی است. بعد مرا روی برانکارد گذاشتند. هلیکوپتر عراقی آمد، من پرتاب شدم. موج انفجار مثل توپ من را پرت کرد. آن دو بزرگواری که مرا میبردند، یکی شهید شد، یکی قطع نخاع. ما هم به ظاهر شهید شدیم. فردا دوباره دیدند که من زنده هستم. مرگ دست خودش است. آن اتفاق در سال 65 در شلمچه ۶۵ بود، ما هنوز توفیق شهادت نداشتیم. بالاخره دست خودش است. از چه میترسیم؟ لذا امیرالمؤمنین میفرماید: « این سرداران سپاهت که شجاعاند و جلو میروند، بگو اینها که هستند و به نیکویی اینها را یاد کن و تقدیر کن، چون شجاعت را برمیانگیزی.» این دستور امیرالمؤمنین به مالک اشتر است، چون دیگران هم شجاع میشوند. شجاعت را برمیانگیزی. به قول امامالمسلمین (مدظلهالعالی)، آنها میروند یک چیزهای تخیلی میسازند، اسطورههای تخیلی دروغی. اما ما اسطورههایی داشتیم در هشت سال جنگ تحمیلی دفاع مقدس که هر کدام افراد بسیار عجیبی بودند و واقعاً چه قضایایی داشتند. اینها حقیقت و «داستانِ راستان» است. بروید بخوانید، ببینید چه کسانی بودند. انسان از که میترسد؟ ابایی ندارد. پس شجاع این است. غیرت؛ ثمره شجاعت آنوقت این شجاعت چرا به درد میخورد؟ چون انسان غیرت پیدا میکند. در غررالحکم آمده که امیرالمؤمنین اسداللهالغالب علیبنابیطالب(علیه السلام) میفرمایند: «ثمرهالشجاعهالغیره». هر چیزی یک میوهای دارد، میوه شجاعت، غیرت میآورد. یعنی شجاع بیغیرت نمیشود که به مملکتش حمله کنند و آن هم بنشیند. بیغیرت نمیشود بعد از این همه سال که هنوز که هنوز است مردم در تکبیرهایشان مرگ بر آمریکا میگویند، بگوید: آمریکایش را ننویسید. این ها به خاطر چیست؟ هوی، حب به دنیاست. فرمودند: «اشجع الناس من غلب هوی». نفرمودند: «من غلب ذنب». برای همین شجاع که نباشی، غیرت هم از بین میرود. انسان از ایران قدرتمند می رود و آن طور ذلیلانه مصاحبه می کند. مگر این فلسطین اشغالی که یهود ملعون در دست گرفته، چقدر است؟ یک استان کوچک ما هم نیست. شجاعت آن مرد عظیمالشأن امام راحل را ببینید، میفرمودند: «همه مسلمین یک سطل آب بریزند، آب آن ها را میبرد.».الان امامالمسلمین (مدظلهالعالی) هم همینطور است.دیدید این مرد الهی شب عاشورا با شجاعت و بدون عصا آمد. شوخی نیست. در ۸۶ سالگی در کبر سن است که خدای متعال انشاءالله به فضل و کرمش و به دعای امام زمان و به لطف خود خدا، عمر طولانی با عزت، صحت و سلامت به ایشان عطا کند و تا ظهور امام زمان، سایه ایشان را بر سر همه مسلمین و مستضعفین عالم مستدام بدارد. اینطور میآید، با ابهت میآید، شجاع میآید. آن نماز جمعه نصر را یادتان هست؟ میتوانست آن ختم را در حسینیه بگیرد، امّا در مصلی گرفتند. خیلیها میترسیدند، اما ایشان با شجاعت آمد. شجاع است، با آن خطبه که فرمود و آنطور شجاعت به خرج داد. لذا ثمره شجاعت غیرت است. انسان بیغیرت بشود که حالا یک خورده از خاکمان هم رفت، ایرادی ندارد که نمی شود. ما یک وجب از خاکمان را هم در جنگ ۸ ساله ندادیم. برعکس، اینرا بارها عرض کردم که عراقیها هنوز با ما در این زمینه بحث دارند و میگویند: «آقا، یک مقدار در خاک ما هستید...» اما پادشاهان را ببینید، هر کدام به چه سبکی آن ایران با عظمت و بزرگ را از دست دادند؟ این آذربایجان که انشاءالله به مام وطن برمیگردد، این ارمنستان و گرجستان و... برای ایران بوده. اصلاً کشوری به این عناوین نبوده. این انسانهای بیغیرت با یک قرارداد این ها را دادند رفت، چون شجاعت نداشتند، بیغیرت بودند. خدا آیتالله امامی کاشانی (اعلیالله مقامهالشریف) را رحمت کند. ایشان در نماز جمعه این افراد را با نام دیوث یاد کردند، بعضیها اعتراض کردند اما حالیشان نشد معنی دیوث سیاسی چیست. واقعاً این انسانهای پست و رذل که خاک وطن را دادند، این طور بودند. اما ولایت فقیه را ببینید! این است حکومت ولایت فقیه، یک وجب نداده است. غیرت میخواهد. انسان باید بایستد. شجاعت میوهاش غیرت است. در حکمت چهارم در نهجالبلاغه، مولا میفرمایند: عجز آفت جنگ است. انسان یک طوری صحبت کند و نشان بدهد که عاجز است. باید قوی بایستی. عجزی نداشته باشی. محکم بایستی. "و الصبر شجاعة" صبر شجاعت است. شجاعت، غیرت و صبر در مکتب اهل بیت(ع) حالا در کربلا چطور بود؟ وقتی اهل بیت را بردند، آنها چطور برخورد کردند؟ آن صبری که شنیدیم بارها که حضرت زینب کبری(س) صبور بود، این صبر یعنی چه؟ وقتی خطبه زینب کبری در کوفه را انسان میخواند که انشاءالله فردا بیان میکنم، کلمه به کلمهاش نکاتی دارد. محشر است! غوغاست! جدا محشر است. این عقیله یعنی کسی که عاقله است، این عالمهی بلا معلمه، اینطور خطبه میخواند. اینطور سینهسپر میکند در مقابل ابنزیاد ملعون. اینطور با رشادت دو تا خطبه میخواند: یکی برای ابنزیاد، یکی هم برای مردم. و نکاتی را بیان میکند که همه متحیر میشوند. نه این که تصور کنیم حالا ایشان امالمصائب است و همهاش نشسته گریه کرده از این که ابیعبدالله به شهادت رسیده. بله، پیر شد واقعاً. اما ببینید آن شجاعت! آن صبر! و آن جملهای که در خطبه خوانده و مشهور است و شما بارها شنیدید و بعضاً خواندید که "ما رایت الا جمیلا" (هیچ ندیدم جز زیبایی). همان خطبهای است به ابنزیاد ملعون خطاب میکند. ببینید با چه قدرتی و با چه هیبتی صحبت میکند. چون شجاع است. چون غیرت دارد. "ثمرهالشجاعهالغیره". به ظاهر مغلوب شده، اما در مغلوب شدن هم اصلاً کان غالب است. به ظاهر اینها شکست خوردند. بله، همه مردان به شهادت رسیدند. اهل بیتی که کسی آن ها را نمیدید، امروز به اسارت رفتند. اما در اسارت طوری رفتار میکند کأنّ آنها اسیر حضرت هستند. آنها اسیر این اسرا هستند. اینطور با شجاعت میایستد. روح قوی، اساس مقاومت همین را هم اسرای ما در جنگ تحمیلی یاد گرفته بودند. حزب بعث ملعون عراق، این تکریتیها که اسرا را آنطور شکنجه میدادند و اینها کأنّ مثل آهن که پتک میخورد، محکم می ایستادند. و همان روایت که بابالحوائج موسیبنجعفر(علیه السلام) بیان میفرماید: "کزبر الحدید" (مثل پولاد آبدیده). رجل من اهل قم... یک مردی از قم قیام میکند و دعوت میکند به حق و احاطه میکنند. چند خصلت نیز در موردشان بیان میکند که یکیاش را میفرمایند: "کزبر الحدید" - مثل آهنهای آبدیده که هر چه میزدند، قویتر میایستادند. مگر این که یک موقعی یکی دو نفر ضعف ایمانی داشتند و الا اصلاً تسلیم نمی شدند. از جمله آن مرد الهی و شهید بزرگوار شهید ابوترابی، آن سید مقاومت در اسارت که چهقدر هم روحیه میداد. هر چه عقده داشتند، سر ایشان خالی میکردند. اما ایشان محکم بود، چهار تا پاره استخوان. اصلاً اینجا دیگر جسم ملاک نیست. روح اگر قوی شد، عزیز دلم، جسم نمیخواهد هیکل آنچنانی داشته باشی. نه! ملاک روح است. روح انسان اگر قوی شد، این جسم را نگه میدارد. روح اگر ضعیف شد... بعضیها را دیدید از یک عمل جراحی چقدر میترسند. یک بندهخدایی بود، مرض قندی داشت. از آشناهای خیلی دور ما بود. پایش را قطع کرده بودند. نمیدانست. گفته بودند مواظب باشید نبیند. ظاهراً یکی از نوههایش یک شب حواسش نبود و رفته بود برای دستشویی و... یک لحظه خودش دیده بود. سکته کرده و مرده بود. روح که ضعیف باشد، اینطور یک عده تکهتکه میشوند. اما باز ایستادند و مقاوماند. این روح است! روح اگر قوی شد، عزیز من، جسم را به خودش میکشد. روح اگر ضعیف بود، هیکل آنچنانی هم داشته باشی، تمام است. سریع از بین میروی. لذا عجز خودش آفت است. کسی که خودش را بخواهد عاجز نشان بدهد... چه کنیم؟ دهانمان هم بسته است به خاطر حفظ نظام. اما واقعاً بعضی از این مسئولین ما چرا اینطور رفتار میکنند؟ مردم ما مقاوماند. مردم ما شجاعاند. ایستادند. نمونهاش همین تشیع جنازه شهدای بزرگوار که اگر به خاطر مسائل امنیتی بنا بود با هلیکوپتر نشان بدهند، آنوقت می دیدید چه جمعیتی آمدند! جمعیت فشرده چندین ساعت که خود خارجیها گفتند چندین میلیون نفر در تشیع جنازه شهدا بودند. مردم ما ایستادند. مسئولین ما گاهی میخواهند نظام را از بین ببرند! این مردماند که نمیگذارند. مردم پای کارند. چرا اینطور از روی عجز صحبت میکنید؟ مگر نهجالبلاغه نمیخوانید؟ نهجالبلاغه فرموده: "العجز آفة" عجر از آفتهاست. این نفوذ نیست که فرماندهان ما را بدانند کجا هستند و به شهادت میرسانند؟ این نفوذ نیست که کسانی که فرمانده اطلاعات سپاه بوده اند را که اصلاً هیچکس نباید بداند کجا میروند، به شهادت رساندند؟ پس چرا باید عاجزانه صحبت کنیم؟! اما "والصبر شجاعة". صبر بکنید در مقابل مصائب. شجاعت در این است. باید در جنگ و مطالب صبر کنیم. این صبر کردن خودش شجاعت است. نه این که صبر کنی در سرت بزنند. نه! در مقابل دشمن صبر کنی. "فاستقم کما أمرت". اینجا صبر کن. بایست. عقبنشینی نکن. محکم بایست. فرد شجاع صبر میکند. شجاع عقب نمینشیند. میایستد. در زمانهای قدیم که اینها پرچمدار و علمدار داشتند، آن پرچمدار را انقدر میزدند تا بیفتد، اما او این قدر میایستاد که این علم زمین نیفتد. چون رسم بود: اگر این علم زمین میافتاد یعنی آن لشکر شکست خورده است. من ماندم که بعضی از این آقایان چرا اینطور میکنند؟ شجاعت چیست؟ صبر در مقابل دشمن. یک ساعت صبر کردن شجاعت است. باز در بحارالانوار جلد ۷۲، مولی الموالی امیرالمؤمنین اسدالله الغالب علیبنابیطالب(علیه السلام) فرمودند: "الشجاعة صبر ساعة عند الحرب". شجاعت، ساعتی صبر کردن در مقابل جنگ است. ببینید امام جامعه چطور صبر کرد؟ روز اول تمام شده بود. همه چیز تمام شده بود. ایشان صبوری کرد. با حوصله فرماندهان را تعیین کرد. همه کار کرد. این میشود... خدایا سایه بلند ایشان را بر سر ما مستدام بدار. به خدا قسم اگر ایشان نبود، هیچ از ایران نبود. و ایران تکهتکه شده بود. اهل مبالغه نیستم. تکه شده بود. مواظب باشید... سلام بر شهیدان السلام علیک یا ابا عبدالله...
|
|
|