|
پایگاه اطلاع رسانی یاوران امام مهدی
(عج)
www.emammahdy.com
سه شنبه 21 مرداد 1404
جلسه سوم - دهه دوم محرم الحرام ۱۴۴۷
شجاعت در کلام امام حسن مجتبی
هو الحق سخنرانی آیت الله قرهی(حفظه الله) جلسه سوم - دهه دوم محرم الحرام 1447
شجاعت در کلام امام حسن مجتبی وقتی کسی عزت را بخواهد، بداند عزت در این است که شجاع باشد . روایاتی که این چند جلسه خواندیم، عجیب بود؛ از جمله این روایت بسیار مهم که مولیالموالی فرمودند: «شَجَاعَةُ الرَّجُلِ عَلَى قَدْرِ هِمَّتِهِ...» یعنی شجاعت مرد به اندازه همتش است. همت باید بالا باشد. شجاعت فقط ایستادن در مقابل دشمن نیست؛ همت بالا میخواهد، مثل آقای تهرانیمقدم و امثال این بزرگواران که کار را به اینجا رساندند مهم این است که غیرتش هم به این است. همان کسی که شجاع است، تن به ذلت نمیدهد . اگر تن به ذلت داد، بدبخت است. از وجود مقدس امام حسن مجتبی (علیهالسلام) در بحارالانوار (جلد ۲) نقل شده که فرمودند: «وَقَدْ سُئِلَ عَنِ الشَّجَاعَةِ: مُوَاقَفَةُ الْأَقْرَانِ، وَالصَّبْرُ عِنْدَ الطّعَان.» شجاعت یعنی ایستادگی در برابر دشمنان و پایداری در نبرد . بعضیها تصور میکنند امام مجتبی (ع) فقط صلحطلب بود و اهل جنگ نبود. اما در جنگ جمل، وقتی امام مجتبی (ع) رفت، مولیالموالی به محمد حنفیه گفت: «مواظب باش!» چون آنقدر با شجاعت میرفت که... . در قضیه صلح تحمیلی هم، حضرت نمیخواست بپذیرد. وقتی دید معالأسف، سپاهش را خریدند، پذیرفت و الا تا آخرین لحظه مقاومت کرد. حتی وقتی به ران مبارکش ضربه زدند (که این ضربه تا آخر عمر شریفشان اثر داشت)، باز ایستادگی کرد. بعضی بلد نیستند درست تعریف کنند و میگویند: «حسینی خونش جوش میآورد، حسنی...» نه! اصلاً بلد نیستند چه بگویند. حضرت اصلاً صلح را نمیخواست؛ صلح تحمیل شد و آن هم از طرف سپاه متزلزل و دنیاپرستان.
همانطور که عرض کردیم: «أَشْجَعُ النَّاسِ مَنْ غَلَبَ هَوَاهُ.» نفرمود: «مَنْ غَلَبَ ذَنْبَهُ.» گفت: «هَوَاهُ!» هوس و دنیاطلبی است که یکجایی جلو میآید. حتی ابنعباس را با پول خریدند! امام مجتبی (ع) فرمودند: «وَقَدْ سُئِلَ عَنِ الشَّجَاعَةِ...» (پرسیدند شجاعت چیست؟) فرمودند: «مُوَاقَفَةُ الْأَقْرَانِ وَالصَّبْرُ عِنْدَ الطعان.» یعنی: ایستادگی در برابر دشمنان و پایداری در نبرد. هر انسانی که اهل سعی و تلاش باشد، به نتیجه می رسد، حتی یهودی! گاهی وقتی «صبر» میآید، فکر میکنیم یعنی بنشینیم. نه! وقتی نبرد شروع شد، باید صبور باشی و بگویی: «تا آخر میروم!» این را یکموقعی در مباحث اخلاق عرض کردم، اینجا هم عرض میکنم. وقتی میفرمایند: «لَا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا...» (بقره: ۲۸۶)، معنایش این نیست که بگوییم: «همینقدر توانستم، تمام!» نه! یعنی «برو جلو! برو جلو! ببین وسعت تو چقدر است.» نه اینکه زود عقب بنشینی و بگویی: «همینقدر بود.» مگر وسعت تو همین است؟ برو ببین چقدر میتوانی! عزوجل چه فرمود؟ «وَلَیْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى.» (نجم: ۳۹) برای انسان نیست، مگر آنچه تلاش کند. حتی نفرمود: «لِلْمُؤْمِنِ» یا «لِلْمُسْلِمِ» . چرا؟ چون گاهی می بینید حتی یهودیها (این فرقه خبیث که همه عالم را برده خود میدانند و خود را قوم برتر میپندارند) موفق میشوند. چون خدا نفرمود: «لِلْمُؤْمِنِ» ، گفت: «لِلْإِنْسَانِ» ! هر انسانی که سعی کند، به نتیجه میرسد. «وَلَیْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى.» این نکته بسیار مهم است. در نفوذ، آنها سعی کردند و رسیدند. این شهدای عزیز ما چطور شهید شدند؟ اینها از کجا میدانستند فلان شخص کجاست؟ از کجا میدانستند؟ این جاسوسهایی که درست کردند، نتیجه سعی و تلاششان بود. «وَلَیْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى.» لذا، شجاعت این است که انسان اگر دقت نکند، میبازد. برای همین است که عرض کردیم: وجود مقدس امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علی بن ابیطالب، فرمودند: "ثمرهالشجاعه غیرت." هر چیزی یک میوهای دارد؛ میوهی شجاعت، غیرت است. فرد شجاع میایستد، غیور است، ذلیل نیست، حرفهای خوارکننده نمیزند. خب، اینها نکات بسیار مهمی هستند. شجاع را چه زمانی میشود شناخت؟ در بحارالانوار، جلد ۲۱، حضرت میفرمایند: "لا یُعرَفُ الشُجاع إلّا فِی الحَرب"؛ در جنگ. ورود حضرت زینب (سلام الله علیها) به مجلس ابن زیاد حالا نگاه کنید؛ من میخواهم برایتان صحنهی کوفه را بگویم. خوب این صحنهی کوفه را ببینید. حضرت و اسرا را در مجلس یزید وارد کردند. درست است که زن باید به ظاهر معلوم نباشد، این ها را هم شب آوردند. اما یک جایی هست که زن حتی اگر معجر هم از سرش باز کنند، باید حضور داشته باشد، اینکه میگویم همهچیز برای خدا باشد، مهم است، این است. خیلی درد است. ما میشنویم، گریه میکنیم، اشک میریزیم. حتی بعضی، آنقدر به اهلبیت علاقه دارند—و این علاقه خیلی خوب است—که میگویند: "اصلاً نگویید که گفتهاند معجر از سرشان باز کردند." نه، یعنی اصلاً نمیتوانند باور کنند که نامردان، گوش دختران را گرفتند و دست نامحرمان به گوش و گوشواره، خورده و کَندَند، و خون آمده. آنقدر برایشان سخت و باورنکردنی است که میگویند: "نه آقا، همچین چیزی نیست." اگر انسان برای خدا هم اسیر شود... عرض کردیم: همهی ائمه نورند، "کُلُّهُم نورٌ واحد". همین امروز که شما زیارتنامه خواندید، روز چهارشنبه گفتید: "السلام علیکم یا حُجَجَ الله". خب، معلوم است: "السلام علیکم" صیغهی جمع است."السلام علیکم یا اولیاء الله"؛ "ولی" جمعش میشود "اولیاء".اما فراز سوم گفتید: "السلام علیکم یا نور الله". نگفتید "یا انوار الله". خیلی عجیب است. به صیغهی جمع باید میگفتید "انوار الله"، اما گفتید: "السلام علیکم یا نور الله"؛ یعنی "کُلُّهُم نورٌ واحد"، یک نورند. خب، حالا نگاه کنید: اباعبدالله چرا اینطور مقام پیدا کرد؟ چرا؟ همهی ائمه که یکیاند؛ چرا فقط زیر قبه ایشان دعا مستجاب است. چرا ائمه از نسل ایشان هستند؟ و چرا فقط تربت ایشان شفا.ست؟ امام صادق صلواتالله و سلامهعلیه ایشان فرمودند: "جعلالله لِتُربَةِ الحُسَین علیهالسلام شِفاءً مِن کُلّ داء." یک دلیلش این است که اینطور زن و بچهها این طور اسیر شدند و همه چیز خود را در راه خدا دادند. اما با این حال، با اینکه معمولاً کسی اینها را نمیدید، اما ببینید حالا اینجا آمدند، در این مجلس، با اینکه صدایشان را کسی نمیشنید، اما حالا چه رجزی میخوانند؟ «دخلت زینب علی ابن زیاد و علیها ارذل ثیابها و هی متنکرة»، هنگامی که زینب کبری، آن عالمه غیر معلمه، آن زینب صبور، آن عقیله، به مجلس ابن زیاد وارد شد، لباسی بر تن داشت که پست ترین لباس در میان عرب ها بود. رسم بود که بالاخره با کمترین نشانه ها، به طور ناشناس وارد شود. « کانت تتخفی بین النساء و هی تستر وجهها بکمها لان قناعها اخذ منها» خودش را میان زنان مخفی کرده بود و صورتش را با آستین میپوشاند، چون مقنعه بر سر نداشت و مکشوفه بود. لا اله الا الله! در گوشه ای نشست و زنان و دختران دورش را گرفتند تا ابن زیاد او را نبیند. اما او بر روی تخت نشسته بود و بالاخره او را دید. پرسید: «مَن هذه؟ این کیست؟» کسی پاسخ نداد. دو بار، سه بار پرسید. سرانجام یکی گفت: «هذه زینب بنت فاطمه بنت رسول الله! این زینب، دختر فاطمه، دختر رسول خداست.» قیام حضرت زینب (سلام الله علیها) و خطابه ایشان در مجلس ابن زیاد ابن زیاد، سرمست از پیروزی ظاهری، گمان کرد که برنده شده است. برخی افراد بسیار رذل و پست هستند. وقتی کسی را اسیر می کنند، دیگر با او مدارا نمی کنند و زخم زبان می زنند. حتی پیامبر (صلی الله علیه و اله) وقتی سران قوم و خانواده هایشان اسیر می شدند، می فرمودند: «اینها را جدا کنید و تکریم نمایید. اینها عزیز بودند، ذلیل نشوند.» اما این نانجیب، با بیشرمی گفت: «الحمدالله الذی فضحکم و قتلکم... خدا را شکر که شما را رسوا کرد، شما را کشت و دروغهایتان را آشکار نمود.» حرفهایش همه کذب بود. باز هم بیشتر زخم زبان زد. در این هنگام، زینب کبری (سلام الله علیها) برخاست و قیام کرد. سپس فرمود: «الحمدالله الذی أکرَمَنا بنبیه... الله اکبر!» اینگونه بیان کرد و دو مرتبه فرمود: «الحمدالله...» سپاس خدا را که ما را گرامی داشت به اینکه پیامبر از ماست و ما را پاکیزه کرد. آیه قرآن را تلاوت کرد: «إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ...» سپس فرمود: «آیا می دانی که مفتضح کیست؟ تو می گویی ما را مفتضح کردی؟ عجب! ما را مفتضح نکردی. بیشک مفتضح آن فاسق است، آن که دروغ می گوید، فاجر و تبهکار است و آن غیر از ماست.»
واکنش ابن زیاد و پاسخ دندانشکن حضرت زینب (سلام الله علیها) ابن زیاد، دید که ضربه سختی خورده است. دوباره به زبان آمد و گفت: «کیف رأیتِ صنعَ الله بأخیک... ای ملعون! گفت: رفتار خدا را با خودت، برادرت و خاندانت چگونه دیدی؟» حضرت زینب (سلام الله علیها) چه پاسخ دندانشکنی داد؟ فرمود: «ما رایتُ إلّا جمیلاً...» او را «یا ابن مرجانه» خطاب می کند، دیگر نمی گوید «یا ابن زیاد». در «یا ابن مرجانه» خطاب کردن، حرف است که دیگر روشن است. «ما رایتُ إلّا جمیلاً... من جز نیکی و زیبایی ندیدم.»
تحلیل زیبایی شهادت در کلام حضرت زینب (سلام الله علیها) خیلی عجیب است! آیا خونریزی زیبایی دارد؟ اما آنهایی که معترضند، می گویند: «آقا جنگ نکنید!» بعد می گویند: «عیبی ندارد، عزت می آورد.» بعد می گویند: «خون نریزید! چقدر اهل جنگید؟ مدام طبل جنگ می زنید!» بروید به زینب کبری (س) اعتراض کنید! کشته شدن انیس و مونسش زیبا بود؟! کشته شدن اباعبدالله (ع)... کسی که اصلاً نمیتوانست از او جدا شود. شرط عقدش با عبدالله بن جعفر این بود که هر جا حسین (ع) باشد، من حضور دارم. کشته شدن دو فرزندش، کشته شدن دو برادر دیگرش، کشته شدن بنی هاشم، علیاکبر (ع) که به او عشق می ورزید، ابوالفضل العباس (ع) که پشت و پناهش بود... این ها کمر انسان را می شکند. پس چگونه می گوید: «ما رایتُ إلّا جمیلاً...»؟ آیا خونریزی و کشته شدن زیبایی دارد؟ زیبایی ندارد، عزاداری دارد! اما میگوید: «ما رایتُ إلّا جمیلاً...» ببینید چقدر زیبا بیان می کند! سپس فرمود: « ما رایت الا جمیلا هؤلاء قوم کتب الله علیهم القتل فبرزوا الی مضاجعهم و سیجمع الله بینک و بینهم فتحاج و تخاصم فانظر لمن یکون الفلج یومئذ هبلتک امک یابن مرجانه» «اینها مردانی بودند که خداوند کشته شدن و شهادت در راه خودش را برایشان مقدّر کرده بود. آنها با کمال افتخار خودشان به آرامگاه خود رفتند. چه فکر می کنی؟ اینها به این شهادت افتخار می کردند. اما بدان به زودی خدا میان تو و آنها را جمع می کند: "وَ سَیَجْمَعُ اللهُ بَیْنَنَا وَ بَیْنَکُمْ..." در روز قیامت جمع می شوید و تو مورد بازخواست قرار میگیری. پس آنوقت نگران باش: «فانظر لمن یکون الفلج یومئذ »، ببین! آن روز را پیروزی از آن چه کسی است؟ تحقیقاً "لام" معانی مختلفی دارد. یکی از معانی اش "یقیناً" است. گاهی یک کلمه واحد است، اما معانی مختلفی دارد. حرف نیز از "کلمه" است (اسم، فعل و حرف). در باب حروف، برای "لام" چند معنا قرار دادهاند؛ یکی از آنها همین "تحقیقاً" است. یکی دیگر "تعلّق" است، یعنی یقیناً بدان تعلّق دارد. برای آن کسی که "یکون الفلج..." در آن روز، پیروزمند کیست و آنکه گرفتار میشود کیست؟ ای پسر مرجانه! «تو که هستی؟» "حبل" در لغت عرب یعنی ای کسی که خوار شدهای! مادرت کیست؟ در برخی جاها دیدم غیر این بیان کردهاند. یعنی خوار شدهای! مادرت معروف بود به اینکه فاحشهخانه داشت و فساد می کرد، اهل فسق و فجور بود و تو بچه او هستی و خوار شدهای! تو با این حرفهایت می خواهی ما را خوار کنی؟ ابداً! نمی توانی ما را خوار کنی. وقتی این را شنید، به شدت ناراحت شد. خواست بگوید: «او را ببرید!» ناگهان یکدو نفر گفتند: «آقا چه می کنی؟ این زن است و تو می خواهی با او برابری کنی؟ ابن زیاد! زن را با سجعگویی چه کار؟ حضرت فرمود: به خدا سوگند! من را به سجعگویی دلبستگی نیست. اما آنچه شنیدی، سوز سینهام بود که بر زبان جاری کردم. حالا حضرت خطبهای هم با مردم دارد که بیان میکنم. شجاعت را ببینید. می گوید: «ما زیبایی می بینیم.» از جنگ نمیترسد. بعدش هم نمیترسد. اینگونه شروع به صحبت می کند. پس انسان باید شجاع باشد، نترسد، غیرت داشته باشد. روایاتی که خواندیم، مواظب باشد! هزمش، جزمش در این باشد که بتواند در مقابل دشمن، اصلاً حرفی نزند که او فکر کند ما ذلیل و خوار شدیم. ابداً! یکی از چیزهایی که انشاءالله در جلسات بعد حسب روایات شریفه بیان می کنم، این است که در جنگ، یکی از قواعد رجز این است که بیان شود ما ایستادیم و ما شجاعیم. یکی از چیزهایی که منع می کنند، این است که مبادا کسی سخنی بگوید و به زبان جاری کند که ضعف خودش را برساند. نمونهای از شجاعت: مادر وهب آقا! مادر وهب هم این را فهمید. وهب که نصرانی بود... البته این که چرا از نصرانیها به کمک حضرت آمد و چه ارتباطی با امام زمان (عج) و حضرت نرجس خاتون (س) دارد، نکاتی دارد. عالم همهچیز بر حساب و کتاب است. عزیز دلم! همانطور که حر به این سمت آمد و بعدها نوادگانش همه از علمای درجهیک شیعه شدند، حساب و کتاب دارد. اصلاً می دانید شیعه از طریق حر به لبنان رسید؟ یک نمونهاش شیخ حر عاملی، از نوادگان حضرت حر است. "وسائل الشیعه" ایشان، کتابی است که تمام کسانی که می خواهند به اجتهاد برسند، سر سفره کرم او می نشینند. شیخ حر (که حالا به او "جبل عاملی" می گویند) از کوفه به آنجا رفت. اجدادش را ببینید! من سلسله شیخ حر را دیدم، تا کجا همه از بزرگان و اعاظم، از علمای بزرگ بودند. ببین چه خبر است! علمای بزرگ شدند. شیخ حر اینگونه است... سر وهب را انداختند. مادرش گرفت و گفت: «ما چیزی را که در راه خدا دادیم، پس نمی گیریم!» به سمت آنها پرتاب کرد. این مادر است! سر فرزندش است، باید در بغل بگیرد، اشک بریزد و ناله کند. حداقل بگوید: «ببریدش از جلو من!» این خیلی حرف است! تأمل کنیم. اما خودش سر را برداشت و پرتاب کرد و گفت: «نه! ما چیزی را که در راه خدا دادیم، پس نمی گیریم!» الله اکبر! این چه خبر است؟ این است رجز خواندن! این است! و آن وقت بعضیها طور دیگر...
السلام علیک یا ابا عبدالله!
|
|
|